از چپو کردنِ این خانه خجالت نکشیداز منِ ساکن ویرانه خجالت نکشید
مملکت را بفروشید به روسیه و چیناصلا از مردمِ بی خانه خجالت نکشید
مرد و زن را به فروشِ بدن انداخته ایداز فروشِ تنِ ریحانه خجالت نکشید
خرج نوسازیِ لبنان و یمن را بدهیداز مریوان و بم و بانه خجالت نکشید
خاکمان را اگر از بابِ وِتو کردن هاباج دادید به بیگانه،خجالت نکشید
صد برابر شده اجناس،کما فی السابقموقع دادن یارانه خجالت نکشید
نامِ ما را بگذارید نفوذی،خس و خاکمثل آن مردک دیوانه
یکی اومد ازم پرسید چی شده؟ خاطرش عزیز بود. اول مقاومت کردم. بعد سربسته براش توضیح دادم چی گذشته بهم. اول یه کم مسخره کرد. بعد یه کم طعنه زد. خیلی طعنه زد. آخرشم یه کم دلداریم داد. البته که من به همون دلداریه دل خوش کردم. ممنونشم. ولی حیف بود. مگه دیگه چند بار توی زندگیم قرار بود درد دل کنم؟
پی نوشت: ما برونگرا نیستیم. اگه حرفامونو بیرون میریزیم، به خاطر اینه که درونمون پر شده...
موضوع این نیست که تو نمیترسی از اینکه زمین بخوری و هزار تیکه بشی و شکست بخوری، موضوع اینجاست که تو میترسی خیلی هم میترسی ولی بالاخره انجامش میدی؛ چون تو قویتر از ترسهات هستی؛ چون تو خالق ترسی و اگرچه خالق بر مخلوق عشق میورزد ولی خالق بر مخلوق برتری ذاتی دارد.
ساعت ۴ صبح خجالت کشیدم از چیزی که دیدم خجالت کشیدم ،سرخ شدم ،استرس گرفتم ،نکنه خونده باشه اگه خونده باشه چقدر بخاطرش خندیده باشه....
ساعت ۴ صبح یه بار پاکش کردم ،دوباره و سه باره خوندمش ،چند کلمه اشو پاک کردم ،یه خط بهش اضافه کردم ، دوباره گذاشتمش ....
ساعت ۴ صبح من فقط خجالت کشیدم ،ته دلم دلشوره عجیبی داشتم ،استرس داشتم...
امروز ساعت ۱۲ ظهر بازم خجالت کشیدم با یاد آوری گذشته ام اشتباهاتی که داشتم ،اتفاقاتی که برام افتاد ،و نتیجه همه ی این خجالت
هر بارررررررر که بابک میگه
تو هم که کلا یه دونه دوست داشتی توی کانادا
اون هم هر بار باهات یه دعوا راه انداخت قبل دیدنت و هیچوقت توی اون دو سال و نیم ندیدیش
و زیر همه قولهاش هم زد
هررررر بار که این رو میگه
من از خجالت آب میشم
و میخوام زمین دهن باز کنه و برم توش
کاش هیچوقت همچین دوستی نداشتم که بدقول و دروغگو باشه و من بابتش اینقدر خجالت بکشم.
تو هم اینطوری هستی که خاطرات خجالت اور داشته باشی یا فقط من اینطورم؟ این خاطرات اذیتم میکنن به خصوص اگه دیگران هم باهاش شریک باشن و تو واقعا خجالت میکشی هم از خودت هم کسی که باهات شریک هست. همش وقتی باهاش حرف میزنی فکر میکنی نکنه یادش باشه. نکنه در مورد من فکر بدی کنه و اشتباهاتم تو خاطرش مونده باشه. نکنه هر دفعه که باهاش حرف میزنی تمام اون چیزا بیاد تو خاطرش و از تو بدش بیاد :( حس خیلی گندی دارم وقتی به این خاطراتم فکر میکنم :( هیچ جوره هم خیال
توی تاکسی بودم، نفر کناریم عطسه کرد؛ نفر جلویی سریع گفت آقا من همین کنار پیاده میشم، راننده هم دماغشو گرفت و شیشه رو داد پایین، خود طرف هم از خجالت سرخ شد طفک.عملا ازنظر فرهنگی به نقطهای رسیدیم که خجالت عطسه کردن از خجالت گـوزیدن۱ بیشتر شده!
#کرونا
۱- عذرخواهی میکنم برای استفاده از این کلمه، ولی طنز ماجرا کم میشد اگر مینوشتم: باد معده!
درمان خجالت و کشف چگونگی راههای از بین بردن خجالتکمک شایانی به ما میکند تا بتوانیم بر احساسات خود غلبه کنیم و در موقعیتها خجالت زده نشویم. خجالت کشیدن یکی ازهیجانات خودآگاه انسان است. این هیجان معمولا به این دلیل ایجاد می شود که فرد احساس میکند نتوانسته است آن گونه که انتظارداشته در یک جمع ظاهر شود یا آن گونه که شایسته بوده رفتار کند. البته علاوه بر انتظارات فرد از خود، شرایط فرهنگی و انتظارات اجتماعی نیز در میزان احساس خجالت افراد
اگر خجالت می کشید:
۱-نه بگویید به بعضی دوستاتون، بالخصوص ناباب ها
۲-قیمت بعضی چیزها رو از مغازه ها بگیرید
۳-از استاد وسط کلاس سوال بپرسید
۴-از حقوقتون دفاع کنید
و...
و از هر چیزی که خجالت می کشید با خواندن متون درون فایل پی دی اف
شهامت درون کانال تلگرام وبلاگم
به آدرس «tighnameh@» مراجعه فرمایید.
خجالت زنان از رابطه جنسی به چه علت است؟ آیا راهی برای بر طرف کردن خجالت زنان از نزدیکی در ارتباط با همسرشان وجود دارد؟ بعضی زنان از داشتن رابطه جنسی با همسر خود خجالت میکشند. حتی برخی ترجیح میدهند در تاریکی رابطه داشته باشند. شرم و خجالت زنان در رابطه جنسی میتواند گذرا یا دائمیباشد. این شرم باعث میشود زوجین از رابطه جنسی خود لذت کامل نبرند. در واقع این زنان نمیتوانند خواستهها ونیازهای خود را بیان کنند و انگار چیزی مانع آنها می
چقدر خجالت آوره
بعد از مدتها دوری و بی خبری
حالا تختِ بیمارستان
بشه مکانِ دید و بازدیدِِ خواهر وبرادری....
چقدر آدم دوست داره
دور بشه انقدر که
همینجور آشناها
حتی اسمتم فراموش کنن...
"بابی انت و امی که خجالت دارد
ای همه ایل و تبارم به فدایِ تو حسین"
#دلم_ غربت_ خواست...
#صله ی_ رَحِم _کیلویی چند؟!
یا خدا واقعا خجالتی ام!
دو تا از استادا امروز بهم گفتن!
واسه همینه وسط ندارم.
در حالت عادی در حال خجالتم،
و یه وقتایی وقتی مجبورم، توی دفاعی جایی، باید خجالت رو بردارم و اصلا بلد نیستم در اون وسط حرکت کنم.
برای همینم هست که نوشتن رو دوست دارم.
توی نوشتن بدون اینکه شماها رو ببینم میتونم حرفای دلم رو بزنم.
:)))
یا فحش بدم :)
راستی
خخخخخخ
در انتخاب کسایی که ازشون خوشتون میاد خیلی دقت کنین
چون چند سال بعد ممکنه خجالت بکشین که عکس این کسخلا رو نشون کسی بدین و بگین من این کسخلو دوست داشتم.
من الان اون احساس خجالت رو نسبت به گرگ زاده پول شو دارم :) دوست پسرم گاهی کرم میریزه عکسشو میفرسته میگه تو برای این کسخل ارزش قائل بودی :)
آبروی خودتونو نبرین :)
هورمونی که باعث خجالت کشیدن شما می شود
هورمون هایی وجود دارند که خجالت کشیدن و اضطراب اجتماعی را افزایش می دهند، هورمون هایی که بیش از حد بدن ترشح می شود و باعث این امر می شود.آنچه باید در مورد هورمون خجالت کشیدن و اضطراب اجتماعی بدانید
آیا می دانستید که هورمون ها و اضطراب به روش های خاصی مرتبط هستند, به طوری که هورمون های شما ممکن است ارتباطی با میزان اضطراب شما داشته باشند؟ هنگامی که سطح هورمونی بسیار بالا یا پایین باشد, می تواند بر انت
همه کار فلک خوب است و تام است،
فقط عیبی میان خاص و عام است.
خجالت م یکشیم از کار مؤمن،
خجالت دادن مؤمن حرام است.
چه نازی گه به نام پاک اسلام،
مسلمانی اگر ما را به نام است.
زوال آدمی هست احتمالی،
کمال آدمی گر در کلام است.
اسیر شرم خود گردد همیشه،
اگر شاهی به نفس خود غلام است.
نظام نظم این رزم است امروز،
در این جا ب ینظامیها نظام است.
ادا شد، حاجیا، حرف دل تو،
ولیکن دردهایت ناتمام است
باز هم ویکند رسید و باز هم من باید بحث کنم که نمیخوام خونه ادمای جدید برم!
من اضطراب میگیرم
رنگم میپره
لپام قرمز میشه
به شدت خجالت میکشم
پشت ملت قایم میشم
بفهم من نمیتونم ادمای جدید ببینم
نمیتونم :(
حتی فکر کردن بهش بهم تپش قلب میده.
این راه و روش ارتباط با یه ادم خجالتی نیست
هر باری که من اینقدر قلبم شدیدتر میزنه عمرم داره کمتر میشه.
بابا بفهم.
هیچوقت از واقعیت ها و علایقتان خجالت نکشیداگر فیلم هندی را دوست داریداگر کتونی را به پاشنه بلند ترجیح میدهیداگر عکس هایتان همیشه با روسری استاگر مهمانی هایتان با سلام و صلوات استاگر در خانه تان تفکرات اروپایی نیستاگر خانواده تان لاکچری نیستنداگر پدر و مادرتان معمولی انداگر نام برندهای معروف را از حفظ نیستیداگر مارک پوش نیستید.
ادامه مطلب
شنبه من کلاس نداشتم برنامه ی دانشگاه هم ارزش نداشت که بهخاطرش روز تعطیلم برم دانشگاه.مامانم میخواست برای روز دانشجو سوپرایزم کنه کیک خریده بود اما از شانش زیباش خودم در رو براش باز کردم با اینکه کیک رو گذاشته بود زمین اون گوشه دیدمش و گفتم این چیهه؟ مامانمم گفت تو روحت تو چرا در رو باز کردی میخواستم سوپرایزت کنم -_-
گذاشتیمش تو یخچال تا اینکه شب شد بابام اومد مامانم گفت پاشو لباستو عوض کن میخوایم عکس بگیریم !! منم که مریض بودم با هزاران بدب
امروز یک اتفاق خوب افتاد و من به خاطرش خوشحال شدم.
ظهر بیدار شدم! :/ دیشب رو بیدار بودم. نتونستم صبح زود بیدار شم. فقط کتاب رو دستم گرفتمو دارم میخونم. برادر زاده ی رامو رو. دوتا فیلم هم گذاشتم دانلود بشه. سعی میکنم سخت نگیرم تا حالم خوب بشه و بعد دوباره شروع کنم.
فردا دفتری که سفارش دادم میاد به خاطرش ذوق دارم. سعیم اینه از کوچکترین مسائلی که دوست دارم لذت ببرم و خب خودمو کم کم از وضعیت مزخرف بکشم بیرون.
همین. نه فکری دارم و نه ایده ای که بخوام ر
از گندم پرسیدند عشقت کیه؟
از خجالت زرد شد!
از گل پرسیدند عشقت کیه؟
از خجالت سرخ شد!
از یخ پرسیدند عشقت کیه؟
از خجالت آب شد!
از من پرسیدند عشقت کیه؟
با افتخار گفتم عشقم "رفیقامن"
ســـلامــــتـــی هــــرچــــی
رفـــــــیـــــقــــه
❤cafeh.blog❤
سلام
من یه جوون مجرد هستم. مشکلم اینه که به شدت خجالتی ام. خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرش رو بکنید. این خجالت هم وقتی در مقابل جنس مخالف قرار میگیرم چند برابر میشه.
وقتی میریم مهمونی خونه فامیل، حتی خجالت میکشم تو روی دختران شون نگاه کنم، میخواستم بدونم این خجالت کشیدن خوبه یا بد؟، آیا تو آینده بهم ضربه نمیزنه؟، اگه بده چیکار کنم درست بشه؟
ادامه مطلب
من هر کاری که در جامعه معمول باشه رو بخوام انجام بدم خجالت میکشم. مثلا اگه توی ماشین مامانم باشم و آهنگ پاپ ایرانی پخش بشه وحشتناک خجالت زده میشم. مغزم سوزن سوزنی میشه. و صداشو تا ته کم میکنم. از کی خجالت میکشم؟ از خودم.
اگه بخوام طبق مد لباس بپوشم خجالت میکشم از خودم.
اگه بخوام غذای ناسالم بخورم خجالت میکشم.
اگه بخوام تحت تاثیر تبلیغات خرید کنم خجالت میکشم.
من از سلیقه ی موسیقی ام که از زمان جاهلیت برام جا مونده هم خجالت میکشم. از اینکه یه سری آ
ثقیف قرابه های شراب را از سرداب آورد و گوشه حیاط، کنار چاه فاضلاب گذاشت. دعبل کتاب را کنار گذاشت. از روی دیواره ی حوض برخاست و رفت درِ چاه را برداشت. پارچه های گِل اندود سر قرابه ها را کند و یکی یکی شرابشان را سرازیر چاه کرد. «چیزی را که خدا حرام کرده، به درد همین چاه می خورد.» ثقیف پرسید: «چرا می خواهی دیگر نمی خوری؟» «دیشب به دیدن زلفا رفتم. وقتی گفت از این کارم دلگیر است، خجالت کشیدم. بعد فهمیدم که از خدا و حجت او باید بیشتر خجالت بکشم.»
+ دعبل و
کوچ؟ملک شاهی؟
داداش مهدی هم هست؟
به سمانه متوسل شم؟
به مهدی؟
به مامانت؟
به علی و دل آرا؟
جار بزنم که من تو زندگیش یه غریبه شدم و بس؟
دلت اومد اینطوری تا کنی با من آخه؟
بگردم ببینم کجا می تونم پیدات کنم واسه یه فیکس کردن قرار مشاوره ی آخر هفته که به خاطرش میخوام بیام تهران؟
نهی از اعتماد بیجا حتی به نزدیکترین افراد
ثقة الاسلام کلینی و ابن شعبه حرانی رضوان الله علیهما روایت کردهاند:
محمد بن یحیى، عن أحمد بن محمد، عن علی بن إسماعیل، عن عبد الله بن واصل، عن عبد الله بن سنان قال: قال أبو عبد الله علیه السلام: لا تثق بأخیك كل الثقة فإن صرعة الاسترسال لن تستقال.
امام صادق علیه السلام فرمودند: حتی به برادرت اعتماد كامل و تمام (بدون ملاحضه) مكن؛ زیرا زمین خوردن ناشی از اطمینان كردن، قابل جبران نیست.
الکافی، تالیف ثقة
امروز
امروز ساعت 7 و نیم شب کاری انجام دادم که به خاطرش بسیار شرمنده ام . از دست خودم ناراحتم . چون برام ساعت 1 نصفه شبِ آخرین روز اسفند سال 97 رو یاداوری کرد
و چقدر که حالم بد شد
خودم رو هیچ وقت نمی بخشم
فقط کاش بتونم دوباره فراموش کنم ....
پرخوری کردم از صبح تاحالا! انقدری پرخوری کردم که نه تنها امروز دیگه نباید چیزی بخورم بلکه وعده های ناهار به بعد فردامم مجبورم حذف کنم!
به هر حال پیش میاد دیگه! هیوا قول داده خودش رو ببخشه و مصمم تر ادامه بده! البته تو هفته ی گذشته دو کیلو کم کردم ها:)
+ کلاس رقصم متاسفانه کامل کنسل شد چون تعداد کم بود! در این بازه از زندگیم دیگه حوصله حرص خوردن برای چنین موضوعاتی رو ندارم! خیلی آرام و خونسرد با مربیم کلاس بدنسازی برمیدارم از هفته بعد!
+ سیریسلی؟!
سلام
من یک جوان 29 ساله هستم که مشکلی دارم برای ازدواج و ترس بزرگی دارم. جوون ها اول یک توصیه به شما میکنم، وقتی جوون تر هستید ازدواج بکنید، دخترها وقتی جوون تر هستید پیشنهاد ازدواج پسرها رو قبول بکنید.
من وقتی 20 سالم بود کلم پر از مو بود، ولی الان بالاش کچل شده، من مشکلم اینه که خجالت میکشم برم خواستگاری، خجالت میکشم سر سفره عقد بشینم، خجالت میکشم توی روز عروسیم با عروس باشم، میترسم دیگران بگن اونو نگاه کن کله کچل!، اصلا توی خواستگاری هم خجال
سلام
راستش این چیزی که میخوام بگم شاید بهش بخندید یا ...، اما واقعا برام دغدغه شده و کلافه ام کرده... من یه دختر دم بختم با خانواده ای با آبرو و با شخصیت که واقعا تو زندگیم آرامش دارم و کلا خانواده خوبی دارم الحمدلله... اما روم نمیشه خواستگار تو خونه راه بدم و یه جورایی خجالت میکشم ...
خونه مون نوسازه و داخلش خوبه اما بیرونش!، یعنی چطوری بگم..!؟، نمای بیرونش خوب نیست و هر چی به بابام میگم نماش رو درست کن اما...، تا حالا صد بار هم خواهر و برادرهام به
یارا دیروز حاضر نمی شد تنها از روی فواره های حوض آب و آتش رد شود. اصرار داشت که یکی همراهش برود، وگرنه بچه ها زیر دست و پایشان او را له می کنند. عمه می گفت اگر ترس از ملامت مردم نبود، همراهش می رفتم.
فکر کنید، چندبار این «مردم» و «ملامت» شان ما و دلخوشی هایمان را سرکوب کردند. زنیکه ی فلان، مرتیکه ی فلان. با آن قد و قواره. با این سن و سال. خجالت نمی کشد.
شده تا حالا خجالت نکشید از قد و قواره و سن و سال و هیکلتان و دست به کاری علی رغم خوشامدِ مردم بزنی
توی رختکن مشغول عوض کردن لباس بودیم که منشی باشگاه و یکی از بچهها به شوخی مدام به هم میگفتند «خجالت نمیکشی؟! حیا هم خوب چیزیه!!» دختری که کنارم ایستاده بود و به تازگی دماغش را عمل کرده، و این موضوع باعث ناراحتی من است، گفت: «چی شده بچهها؟! جریان چیه؟!!» منشیمان که اسمش الهه است گفت: «این داشت لباسش رو عوض میکرد، شرت و سوتین تنش بود. یه دختر اومد داخل رختکن بهش گفت خجالت نمیکشی؟! حیا هم خوب چیزیه!!» من گفتم: «باید صدامون میزدی همه میوم
نقطه.
سر خط
.
.
.
نقطه.
سر خط
.
.
.
نقطه؟ سر خط؟
«شاید گفتنی نیست و شاید باید گفته شود، شاید از گفتنش باید خجالت بکشم و شاید آنقدر مضحک است که از این که باید از گفتنش خجالت بکشم، خجالت می کشم.»
به نقطه ای رسیده ام که نمی دانم باید گذاشته شود و بروم سر خط یا چنان این پاراگراف لعنتی را ادامه دهم که از هجومِ حجمِ سنگینِ واژه هایش به سُتوه بیایم و یکباره خط بطلان بکشم روی همه ی پاراگراف های زندگی و آنی این چرک نویس را پاره کنم!
ادامه مطلب
چند وقتی هست مسجد محله مون رو دارن تعمیر میکنند.چند روز پیش ساعت 9 شب داشتم می رفتم آشغالا رو بندازم سر کوچه!!!یه سیدی هست سر کوچه میشه خیلی پاک و سادست... فکر کنم 70 سال داشته باشه.بدلیل تعمیر های مسجد نشسته بود روی بلوار خاکی سر کوچه نماز میخوند ولی به سمت قبله نه...
داشت به طرف غرب نماز میخوند...
وقتی که داشتم میرفتم آشغالارو بندازم خیلی خجالت کشیدم و نتونستم برم بگم...
برگشتنی دیدم نمازشرو تموم کرد...پا شد...ایستاد...
با خجالت،جلو رفتم...قبه رو بهش ن
کانال ما در سروش فَِقـَِـط بَِرَِاَِےَِتَِو ⚘به عاشق و معشوق های شهر بگوییددلبری برای یکدیگر رابگذارند به وقت تنهاییشان!خیابان و تاکسی و متروجای دست کشیدن روی ابروگذاشتن سر روی شانهو لمس شال و گیسو نیست...!شاید یک نفر چشمانش را بستشاید یک نفر خاطرش پر کشیدشاید یک نفر دلش رفتشاید یک نفر دلش خواست...!#علی_سلطانی⚘
چند وقتی هست مسجد محله مون رو دارن تعمیر میکنند.چند روز پیش ساعت 9 شب داشتم می رفتم آشغالا رو بندازم سر کوچه!!!یه سیدی هست سر کوچه میشه خیلی پاک و سادست... فکر کنم 70 سال داشته باشه.بدلیل تعمیر های مسجد نشسته بود روی بلوار خاکی سر کوچه نماز میخوند ولی به سمت قبله نه...
داشت به طرف غرب نماز میخوند...
وقتی که داشتم میرفتم آشغالارو بندازم خیلی خجالت کشیدم و نتونستم برم بگم...
برگشتنی دیدم نمازشرو تموم کرد...پا شد...ایستاد...
با خجالت،جلو رفتم...قبه رو بهش ن
اَه لعنتى حالم ازت بهم میخوره!!!!
برو بگیر بتمرگ باید بخوابى فردا کلى کار دارى…یک بار هم که شده به خواسته دلت احترام بذار دیگه!!!!این تصمیم تو بود خواستى در بیاى از اونجا به خاطرش کلى ناراحت بودى و حالا تموم شده تو وظیفه ات رو انجام دادى…نیاز به تغییر بود هایسه و تو تغییر کردى…بذار نهالى که کاشتى جون بگیره و ریشه هاش خاک زمین رو فتح کنه :)
برای از بین رفتن خجالتتون، اون هارو انجام بدید.
۱- پنجاه هزارتومان پول را به پول خردهای ۵۰۰ تومنی تبدیل کنید.
چگونه: با رفتن به مغازه های کفاشی، معاملات مسکن و...، این ۵۰ هزارتومان رو خرد کنید.
با این کار، نه شنیدنتون قوی میشه و اعتمادبه نفستون زیاد.
۲-یک متن تئاتر در اینترنت پیدا کنید و با دوستاتون، ۳۰ بار تمرینش کنید.
خیلی باحاله، مخصوصاً جای خانمها و آقایون عوض شود.
مثلاً: در متن گفته: آقا بگه: عزیزم چرا اینجایی
به جای آقا، یه خانم با لحن ی
خجالت نکش فیلمی به کارگردانی رضا مقصودی، نویسندگی رضا مقصودی و افرا جورابلو و تهیهکنندگی سید امیر پروین حسینی محصول سال 1396 است.
یک کمدی روستایی است و بهترین نمونه برای اینکه فضای فیلم دستتان بیاید، «زاپاس» است که اتفاقاً در گیشه هم بسیار موفق بود
اما ورای این سادگی و بیادعایی، طنزی جالب و شیرین جریان دارد که بهموازات تاریخ ایران در طی بیست سال گذشته پیش میرود.
ادامه مطلب
یکی از علت هایی که دلم میخواد به خاطرش زودتر برم سر خونه زندگیم اینه که قفسه های کتاب خونه م دیگه جا نداره و داره ازش کتاب نشتی میکنه!
فکر کنم در حقیقت دلم میخواد برم سرِ کتابخونه و زندگیم! :)
پ.ن: نه کتاب نه هیچ چیز دیگه ای به مثابه هوو نیست! ☺
کاش باشم ناله ای، تا گل بدن گوشم کند.
کاش باشم پیرهن، از شوق آغوشم کند.
کاش گردم شمع و سوزم در سر بالین او،
بهر خواب ناز خود ناچار خاموشم کند.
کاش باشم حلق های در بند زلفان نگار،
هر زمان از زدف مشکینی سیه پوشم کند.
کاش باشم جوی آبی در زمین خاطرش،
بهر رفع تشنگی شادم، اگر نوشم کند.
کاش باشم ساقی بزم وصال آن نگار،
تا ز جام وصل خود یک عمر مدهوشم کند.
کاش باشم شعر تر، جوید مرا از دفتری
، هر گه از یاد و هشش یک دم فراموشم کند.
شروع
امروز رو در حالی شروع کردم که با دیدن پیام تبریک هشت تا از دوستام و یکی از معلمهای قدیمیام لبخند زدم و خوشحال شدم و ذوق کردم و البته کمی هم خجالت کشیدم. اینکه یکی زادروز ابن سینا رو به "من" تبریک بگه، برام افتخارآفرین و غرورآمیز بود اما خب دلهرهآور هم بود و کلی خجالت کشیدم.
روزهایی که امتحان داریم با دلهره شروع میشن، روز امتحانهای عملی برای من، با دلهرهی بیشتر. در واقع آمیزهای از دلهره و بیخوابی و خستگی و سردرد. شروع روزم با چا
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
میدونی کلاس زبان که میرم خیلی اذیت میشم از یک لحاظ هایی. مثلا یکیش این که گوشم با این که سمعک استفاده میکنم بازم نمیشنوه یه چیزایی رو مثل وقتی که میرم پای تخته سوال میپرسن ازمو من واقعا حولم شده باشمو دیگه هیچی. ولی با تمام اینها یه ترم گذروندمو نمرمم خوب شد هرچند بودن تو جمع اذیتم میکنه که هیچ اینجوریم باشی که دیگه کلا عذاب برات. نمیدونم درک میکنی یا نه ولی الان که مینویسم به خاطرش بغض تو گلومه. خب من روابط اجتماعیمم مثل مثلا مها نیست بقیه با
دختر یکی از دهقانان برای اقرار به گناه و طلب آمرزش نزد کشیش رفت و با ترس و لرز گفت: گناه بزرگی کردهام و از گفتن آن خجالت میکشم. کشیش گفت: خداوند بخشنده است و هیچ خجالت نکش، بگو ببینم چه گناهی کردهای؟
دختر گفت: یک سبد سیب دزدیدهام. کشیش گفت اینکه گناه بزرگی نیست! به اندازه تعداد سیبها استغفار کن و توبه کن تا گناهت آمرزیده شود. دختر گفت: اما یک سبد سیب را از باغ کشیش دزدیدهام. کشیش تکانی خورد و گفت: پس گناهت به این راحتی ها بخشوده نمیشود! ب
می دونی چرا عاشق داستانم چون دقیقا باید یه کاری بکنی باید یه هدفی داشته باشی باید تغییر کنی وگرنه داستان نگفتی
با حاله مگه نه
بعد از چند ماه دوباره داستان در من زنده شد احساس می کنم هدفم از زندگی فقط داستانه
ولی نمی دونم چرا تنبلی می کنم اه می ترسم لعنتی
مگه چند روز زنده می مونم که می ترسم سه ساله که شمع فوت می کنم به خودم می گم امسال کتابت رو می نویسی
سلام وقت بخیر دوستان
من دختری هستم ما بین ۲۲ تا ۲۶ که چند وقت پیش درگیر یه رابطه بودم و علاقه هم داشتیم اما بخاطر یه مسائلی پدرم رضایت نداد و خواستگار رو رد کرد. اون موقع که من تو فکر این آقا بودم همسایه ما از مامانم منو برای آشناشون سراغ گرفت که بعد از آشنایی بیان خواستگاری و من گفتم نمیخواد .
مادرم میگفت موقعیت خوبی داره، خانواده خوبین و دنبال دختر خوب میگردن و این حرف ها. مادرم به حرف من گفتن نه یکی دیگه دخترم رو میخواد بذار بیان ببینیم چی می
چه خبرتونه؟ چههههه خبررررررتونه؟ ارزونی ندارین که دارین!
رفاه ندارین که دارین!
رایانه نه ببخشید یارانه ندارین که دارین!
طرح خانه دار شدن اقشار کم درآمد ندارین که دارین!
سیب زمینی و پیاز ارزون ندارین که دارین!
میدان نفتی بزرگ مکشوفه ندارین که دارین!
مبارزه با اختلاس و فساد مالی و اخلاقی ندارین که دارین!
نت پر سرعت و بدون قطعی ندارین که دارین!
مسئولین دلسوز ندارین که دارین!
ارزش پول ملی ندارین که دارین!
آب و برق و گاز و نفت مجانی ندارین که دارین
خجالت نکش
خجالت نکش
کارگردان: رضا مقصودی
تهیه کننده: سید امیر پروین حسینی
داستان فیلم
داستان زندگی زن و شوهری با بازی احمد مهرانفر و شبنم مقدمی را روایت میکند که با داشتن عروس، داماد و نوه، در سن میانسالی بچهدار میشوند. این اتفاق آن هم در روستایی کوچک که هیچ چیز از دید اهالی پنهان نمیماند، زن و شوهر را دچار اتفاقاتی کمیک و بامزه میکند. اتفاقاتی که در نهایت باعث جدال این دو با یکدیگر میشود و...
1) دانلود با کیفیت 480
2) دانلود با کیفیت
روزی باران شدیدی می بارید. ملانصرالدین پنجره خانه را باز کرده بود و داشت بیرون را نگاه می کرد. در همین حین همسایه اش را دید که داشت به سرعت از کوچه می گذشت.ملا داد زد: آهای فلانی! کجا با این عجله؟ همسایه جواب داد: مگر نمی بینی چه بارانی دارد می بارد؟ملا گفت: مردک خجالت نمی کشی از رحمت الهی فرار می کنی؟همسایه خجالت کشید و آرام آرام راه خانه را در پیش گرفت. چند روزی گذشت و بر حسب اتفاق دوباره باران شروع به باریدن کرد و این دفعه همسایه ملا پنجره را ب
روزی باران شدیدی می بارید.ملانصرالدین پنجره خانه را باز کرده بود و داشت بیرون را نگاه می کرد.در همین حین همسایه اش را دید که داشت به سرعت از کوچه می گذشت.ملا داد زد: آهای فلانی!کجا با این عجله؟
همسایه جواب داد: مگر نمی بینی چه بارانی دارد می بارد؟ملا گفت: مردک خجالت نمی کشی از رحمت الهی فرار می کنی؟
همسایه خجالت کشید و آرام آرام راه خانه را در پیش گرفت.
چند روزی گذشت و بر حسب اتفاق دوباره باران شروع به باریدن کرد و این دفعه همسایه ملا پنجره را با
نوشتن درباره ی این ها خیلی... احمقانه است. اما من می گویم. از تمام احساساتم می نویسم. از تمام آن 30 دقیقه های روزانه که نفسم می گیرد اما ادامه می دهم. از تمام آن کارهایی که باید روزانه انجام دهم تا ترسم بریزد. باید بگویم. باید بنویسم و این بار را از روی دوشم بردارم. باید بنویسم و خجالت درباره ی این موضوع را تمام کنم. باید با بیماریم دوست باشم. اگر دوستش داشته باشم او هم دمش را می گذارد روی کولش و می رود سراغ یکی دیگر تا قوی بودن را به او هم یاد بدهد. مر
اساسا آدمیم که در مواقع بیخود خجالتیم !! مواقعی که باید به دوستم که دلم تنگ شده براش پیام بدم یا وقتی با غریبه ای باید تلفنی حرف بزنم یا مثلا وقتی استاد ادبیات میپرسه فلان کتاب رو خوندین یا نه یا وقتی استاد ریاضی داوطلب میخواد برای حل تمرین ها و خیلی جاهای دیگه خجالت میکشم :/ دارم روخودم کار میکنم و با گام های مورچه ای میرم جلو ایشالا که درست میشم -_-
چقدر تند تند پست میزارم نه؟ شبا که دیگه رسما بیکارتر از روزامم کلی حرف یادم میاد
پست قبلی به
لوکیشن:درمانگاه زنان
دختربچه ای ظاهرا 12_13ساله وارد میشه و پشت سرش مردی ظاهرا 30ساله...
_دکتر گفت بفرمایید?
+مرد با حالت خجالت زده گفت ایشون رو آوردیم برای معاینه.(تمام دیالوگ های مرد رو با تصور چهره ای که نیش هاش تا بناگوش بازه و میخنده و مثلا از خودش خجالت میکشه بخونید).
_چند سالتونه?
+خودم 29 و این 15...
_این بنده خدا که تا چشم باز کرده تو عقدش بستی،دیگه وقت داشته بخواد کاری انجام بده?!!!!!
+والا خانم دکتر حالا معاینه که ضرری نداره.من خودم دانشجو بودم د
پشت درب خانه ات بر خاک، صورت می کشمتا که تحویلم بگیری، از تو منت می کشمبندگان مخلصت آماده ی مهمانی اندآن قدر خالی است دستانم، خجالت می کشمغفلتم باعث شد از چشمت بیافتم با گناههر چه خواری می کشم از دست غفلت می کشمکور خوانده نفسِ اماره، دلم دست علی استهرچه هم باشم مگر دست از ولایت می کشم؟!با ولای مرتضی آقای این عالم شدمبی علی یک لحظه هم باشم، حقارت می کشمدور ماندم از وطن، از صحن ایوان نجفیاد انگور ضریحش، آهِ حسرت می کشمتا که چشمم تر شود یاد لب خ
من خجالتی ام .
این جمله ، آنقدر ها هم که آسان میخوانید و رد می شوید ، آسان و راحت نیست . مثل خوره می افتد به جان زندگی تان و نمی گذارد پله های ترقی را آرام و راحت طی کنید . چیزی است که در دهانتان ، در چشم هایتان و در ذهنتان می چرخد و نمیگذارد درست حرف بزنید ، اثرگذار نگاه کنید و مقتدرانه فکر کنید . خجالت همان حس عجیبی است که می نشیند روی بزاق دانی دهانتان ( یا هر نام علمی دیگری که دارد ! ) و کاری میکند حس کنید دهانتان از خشکی در حال مردن است !
خجالت ،
من خجالتی ام .
این جمله ، آنقدر ها هم که آسان میخوانید و رد می شوید ، آسان و راحت نیست . مثل خوره می افتد به جان زندگی تان و نمی گذارد پله های ترقی را آرام و راحت طی کنید . چیزی است که در دهانتان ، در چشم هایتان و در ذهنتان می چرخد و نمیگذارد درست حرف بزنید ، اثرگذار نگاه کنید و مقتدرانه فکر کنید . خجالت همان حس عجیبی است که می نشیند روی بزاق دانی دهانتان ( یا هر نام علمی دیگری که دارد ! ) و کاری میکند حس کنید دهانتان از خشکی در حال مردن است !
خجالت ،
من همیشه از بزرگشدن وحشت داشتم و دوست نداشتم بزرگ شوم. فکر میکردم دنیای آدمبزرگها جای قشنگی نیست، الان مطمئن شدم، اما این روزها حس میکنم خیلی شبیه آنها شدم و این ترسناک است. از پست دیروز فهمیدم
آدمبزرگها خیلی عجولاند و دوست دارند زود همه چیز خوب شود، هر اتفاقی بیفتد فوری احساسات زیادی نشان میدهند و نتیجهگیری میکنند. دیروز از دست آدم عزیزی ناراحت شده بودم و بعد خطر از دست دادن کار را تجربه کردم و توی خیابان دعوایم شد. فکر ک
تلویزیون یه کلیپ تبلیغاتی پخش کرد که روند ساخت ایران مال را با صحنههای دفاع مقدس و رزمندگان موازی مونتاژ کرده بود و میخواست القا کند که این پروژه ادامهی دفاع مقدس و آرمانهای انقلابه. پارادوکس جالبیه اون یکی رفت که فرهنگ غربی نیاد، این یکی از مصادیق بارز نفوذ فرهنگ مصرفگرا است.من توقع دارم که این کلیپ موهن و سوء استفادهگر دیگه پخش نشه، امیدوارم مسئولان تلویزیون خجالت بکشند و نظام هم به این جمعبندی برسه که تا صدا و سیما انقلاب را از ب
کاش نیومده بودم تهران. متنفرم از خودم به خاطرش. اصلا حالم خوب نیست حتی نمیتونم راجع بهش حرف بزنم. دلم میخواد بمیرم. من حتی عرضه ی مردنم ندارم. حتی مرگم برام اتفاق نمیفته. حتی لیاقت مرگم ندارم. از همه متنفرم. از خودم از دنیا. کاش امشب تموم بشه. اینجا مینویسم شاید فقط خالی شم. وگرنه جای دیگه ای. رو ندارم. نه جاییو دارم نه کسیو.
وقتی حوصله هیچکس را ندارم، با خودم درباره تمام داشته هایم حرف میزنم.
من خیلی استعدادها دارم که باید به خاطرش خدا را شکر کنم. خیلی امکانات دارم که باید قدر آنها را بدانم.
گاهی ناشکر میشوم...
من تا اینجای کار خیلی خوب پیش آمده ام. خیلی خوب از پس همه چیز برآمده ام.
فقط احساس تنهایی میکنم. تنهایی سمجی که هرلحظه با من است و تا مغز استخوانم را به درد می آورد.
+امروز رفتم دانشگاه. فقط من آمده بودم و یکی دیگر. نمیدانید چه حال خوشی دارم که او را دیدم. خد
فکر کنم یه مدت شب بیدار بمونم نه؟ عصری بالاخره خوابم برد. یعنی بیهوش شدم تا ده نیم این طورها. الان نشستم سر کارو کتابرو زود تر بخونم که برم سر کتاب دربارهٔ عکاسی. اما اولش میشینم یه دید کلی از برنامه شهریورم مینویسم دلم میخواد کلی کتاب بخونم اگه بخوام جدا از کتابای کنکور کتاب آزادم بخونم باید وقت رو هدر ندم. باید یه فکریم به حال عکاسی رفتنم کنم. یعنی مجموعه جدید که نه اما کارکردن روی مجموعه هام اره. یعنی فکر میکنم.
توی زبانم اشتباه شنیداریم د
نمیدونم اصلاً با چه رویی میگین «همون بهتر که کشتنش.»! خجالت نمیکشی تو؟ احمق بیخاصیت؟ آره، میخوام غر بزنم. به تو هم هیچ ربطی نداره. فقط یه سردار رو از دست ندادیم، فقط یک سپهبد رو از دست ندادیم؛ یک آرمان رو از دادیم. ولی چیزی که تو و اون اِمریکاجونت نمیدونین اینه که آرمان سردار، مثل ققنوسه، هربار دوباره قیام میکنه و میخروشه.و جناب آقای دونالد زِرامپ! این رو بدون که حمله موشکی امروز انجام انتقام سپهبد عزیزمون نبود، بلکه تازه شروعش ب
به نظر میرسه که رضایت داشتن هر فرد از ظاهر خودش، یکی از نعمتهایی هست که باید به خاطرش شکرگذار خداوند باشه. لطفا به جمله من خوب دقت کنید، منظور من این نیست که شخصی خودش رو بی نهایت زیبا بدونه، چون به نوعی خود شیفتگی محسوب میشه و همینطور این امکان هست که شخصی در نگاه بقیه خیلی هم زیبا باشه ولی از چهره خودش اون رضایتی رو که باید نداشته باشه و مدام سعی کنه که چهره ش رو تغییر بده. منظور من اینه که آدمها توی این شرایطی که در جامعه وجود داره و امکان تغی
می روم که بروم آموزش ببینم تکلیف این دو واحد عمومی این ترم چه می شود! حقوق سیاسی و اجتماعی در اسلام با یک استاد خوب که روز های سه شنبه اش لغو شده و باید بروم ببینم می شود روز های یکشنبه بروم سر کلاس یا نه! ... برچسب این نیم سال را هم هنوز نزدم روی کارتم. اگر این دو واحد حذف شود، دوازده واحدی میشوم و این ترم هم حذف می شود! مثل حرکت سقل جِیشی ای که ترم پیش زدم! امتحان درس های اختصاصی ام را شرکت نکردم و بخاطرش راهیان نور را از دست دادم و تنبیه شدم و سر ا
اکثر مردم هنگامی که به پایانِ کار میرسند و نظری بر گذشته میافکنند، درمییابنند که سرتاسرِ زندگی را چون چیزی گذرا زیستهاند و با حیرت مشاهده میکنند که آنچه بیاعتنا از کنارش گذشتهاند و لذّتی از آن نبردهاند، همان زندگیشان بوده است؛ یعنی همان چیزی که به خاطرش زندگی کردهاند. انسان فریاد بر میآورد که امید و آرزو او را فریفتهاند تا اینکه عاقبت در آغوش مرگ به رقص درآید! آه چه مخلوق حریصِ سیری ناپذیری است این انسان!
جهان و تامل
۱. بهش میگم اینجوری نگام نکن، خجالت میکشم! میگه خجالت چرا؟! میگم خجالت نکشم یعنی؟ میگه نه! قبل از اینکه لبام تا بناگوشم کش بیاد میگه خجالت مال یکی دو بار اوله! :/ (ناهار نپخته بودم! :دی ) ۲. اینکه رامبد جوان ممنوعالتصویر شده نشون میده آزادی تو این مملکت موج میزنه! ۳. میگفت اتفاقا کار درستی کردن! من خوشحال شدم ممنوعالتصویرش کردن!! اون که میره بچهشو اونور دنیا متولد میکنه و از قضا ضرری هم به هیشکی نمیزنه میشه آدم بده، اونوخ تویی که تا دیدی ته
یه نفر تو زندگیم هست که از فکر نبودنش غرق وحشت میشم...
یکی هست که به خاطرش از دنیا میگذرم...
یکی هست که...بهش اعتماد دارم...
خوشحالم که این یه نفرو پیدا کردم...کسی که لبخند زدنو بهم یاد داد...
بهم فهموند قدرت واقعی چیه...
باعث شد بفهمم هنوزم ترسو ام...
و از همه مهم تر...
کسی که
"تنها ساکن قلبمه"
همیشه از سال های بعد ازدواجم خجالت میکشم. نمیدونم این چه حس لعنتیه که من دارم، این حس حتی منو از عروسی گرفتن و رفتن سر خونه و زندگیم نگران میکنه. من نامزد دارم. حس اینکه بعد ازدواج همه ش منو در همه حال میبینه، مثلا وقت هایی که از خواب بیدار میشم یا وقت هایی که گلاب به روتون از دستشویی بیرون اومدم یا میخوام برم دستشویی یا دیگه مثل وقت هایی که بیرون همو میدیدیم در بهترین حالت نباشم منو توی فکر خودم خجالت زده میکنه.
البته اعتماد به نفسم خوبه و مشک
خجالتی بودن بیش از حد یک احساس بسیار شایع و عجیب در بین انسان هاست. بعضی از افراد آنقدر خجالتی هستند که حتی نمیتوانند به طور مستقیم در چشم های دیگران نگاه کنند. اندکی خجالتی بودن بد نیست, اما هرگز نباید اجازه دهیم این مسئله وضعیت روحی و دیدگاهی که نسبت به افراد و چیزهای مختلف داریم را تغییر دهد. خجالت بیش از حد مانع از برقراری روابط اجتماعی مناسب و رسیدن به اهداف مهم در زندگی میشود. خجالت بیش از حد هم شما و هم دیگران را آزار میدهد. افراد خجالتی
یکی از دلایلی که قسمت نظردهی بستهست این میتونه باشه که من دارم با اسم و رسم خودم اینجا مینویسم. و امکان اینکه کسانی که من رو از نزدیک میشناسن یا حتا فامیل دور یا نزدیک هستن هم اینجا رو بخونن زیاده. و احتمال اینکه تو ذهنشون یسری فعل و انفعالاتی صورت بگیره که بخوان با یک اسم الکی یه نظر چالش برانگیز برام بذارن هم وجود داره. از طرف دیگه، من وبلاگ رو سوای باقی جاها میدونم، در حقیقت اینجا رو خونه خودم میدونم! و این احتمالات وجود داره که ت
فردا روز نسبتا شلوغی پیش رو دارم، قبل از ظهر با این مدیر کلها جلسه داریم و باید پروژهای که انجام دادم رو ارائه بدهم، بعد از ظهر هم برای مصاحبهی کاری میرم اون شرکتی که بهم زنگ زد. امشب باید زودتر میخوابیدم. یک مقدار که چه عرض کنم، بیشتر از یک مقدار سردرگرمم، به هر حال درسته که به خاطر روراست نبودن جهنم نمیرم ولی پاداشی هم بابتش بهم نمیدن. بعضی وقتا به صورت کتابی مینویسم بعضی وقتا محاورهای، یه مدت ریاضی میخونم بعد از یه مدت رها
باید اعتراف کنم که با این سنم از شب بیرون بودن می ترسم و این ترسم داره خیلی چیزا رو خراب میکنه. کاش ترس یه قرصی شربتی چیزی داشت که باعث میشد نترسیم. واقعا یک کیلومتر پیاده روی بعد تاریکی هوا اونم توی خیابون شلوغ تهران ترسناکه؟! که به خاطرش قبل تاریکی برمیگردم خوابگاه و دیگه جایی بره درس خوندن پیدا نمیکنم :/ .وقت سوزی تا این حد.
بعد هم کلاسی های من الان توی فرنگ باید زندگی خودشونو بچرخونن.
واقعا شرمم اومد، حتی از نوشتنش. ولی نوشتم که نوشته باشم؛
خجالتی بودن بیش از حد یک احساس بسیار شایع و عجیب در بین انسان هاست. بعضی از افراد آنقدر خجالتی هستند که حتی نمیتوانند به طور مستقیم در چشم های دیگران نگاه کنند. اندکی خجالتی بودن بد نیست, اما هرگز نباید اجازه دهیم این مسئله وضعیت روحی و دیدگاهی که نسبت به افراد و چیزهای مختلف داریم را تغییر دهد. خجالت بیش از حد مانع از برقراری روابط اجتماعی مناسب و رسیدن به اهداف مهم در زندگی میشود. خجالت بیش از حد هم شما و هم دیگران را آزار میدهد. افراد خجالتی
گره شده بود توو گلوم
قد این همه مدت ندیدن
بوشو نفهمیدن
صداشو نشنیدن
گریم گرفت از ذوقِ دیدنش
شنیدنش
بوییدنش
اصن مهم نیست چی شد
چی نشد
خجالت کشیدم تهش
اونجا که اشکم در اومد از قبول نکردنای عینک
خجالت کشیدم
صبح توو اتاق موقع مرتب کردن این خوره ی لعنتی روزمو دلمو ذهنمو خورد که نکنه دلش سوخته باشه برات و فقط همین.
دلم سوخت هیچکس نپرسید این مدت حالت خوبه
چقدر دلش شکسته ازم
تنهام خیلی
زیادی
زیادی کودکانست نگاهم به اطرافم
حتی زندگی
ا
یک زمانی منِ جوون تر از خجالت شخصیتی که بچگیم داشتم _که حالا میفهمم کاملا نرمال بوده و مختص سن و سالم اما منِ جوون تر دیگه اون منِ نوجوون رو درک نمیکرد و بابتش رفتارهای اون خجالت میکشید_ کلی از خاطرات منِ نوجوون رو نابود کرد کاملا ظالمانه.
حالا منِ جوون از کاری که منِ جوون تر کرده خیلی ناراحتم و حس میکنم یک قسمت از ما رو نابود کرد و منِ نوجوون گم شده توی ما.
حافظه ام داره کم میشه یا خاطرات دور میشن نمیدونم اما هرچی که هست دیگه خوب یادم نمیاد از ا
روباه مدتی به شازده کوچولو نگاه کرد و گفت: خواهش می کنم بیا و مرا اهلی کن! شازده کوچولو گفت: دلم می خواهد، ولی خیلی وقت ندارم. باید دوستانی پیدا کنم و بسیار چیزها هست که باید بشناسم. روباه گفت: فقط چیزهایی را که اهلی کنی می توانی بشناسی. آدمها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند. همه چیزها را ساخته و آماده از فروشنده ها می خرند. ولی چون کسی نیست که دوست بفروشد آدمها دیگر دوستی ندارند. تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن! شازده کوچولو گفت: چه کار باید بک
اشعار فرشته رضایی
هیچ چیز در دنیا…
بدتر از معمولی شدن برای کسی نیست …
تبدیل به روزمرگی شدن …
از اینکه حضورت برای یک نفر بشود
مثل مسواک زدن …
مثل شانه کردن …
که اگر حوصله داشت سراغت را بگیرد و …
اگر نداشت بگوید بماند برای بعد ،
دیر نمی شود!
به خودتان احترام بگذارید …
با کسی بمانید …
که اولویتش باشید
که برایش دغدغه بشوید
کسی که هر لحظه یادتان در خاطرش رژه برود
کسی که به کار ، به خواب و استراحتش بگوید :
بایستید …!
اول “او” …
ادامه مطلب
امروز یکی از سخت ترین روزهای زندگیم بود.
این حجم از ناراحتی و غصه و اشک های گاه و بی گاهم از کنترلم خارجه.
آه......کاش زنده بودین خواهران و برادرانم.
دریغ و افسوس.
هیچ وقت فکر نمیکردم از کشور و ملیتم اینقدر خجالت بکشم.
گناه ما چی بوده که نباید رنگ آرامش رو ببینیم.
از وقتی مها از پیش استادش اومده نشستیم پای سایت کانون مگه باز میشه برای امتحان. اصلا برای ما باز نمیشه یعی میاد منتها سطح ما نمیاد. نمیدونمم چیکار کنیم. امتحانم امروزه. زنگم میزنیم یا اشغال یا جواب نمیدن :/ اخه شما که سیستمتون درست نیست چرا تز ازمون آنلاین رو میدین. اعصابم بهم ریخته به خاطرش. نمیدونم چیکار کنیم. دیگه خسته شدم از بس رفرش کردم بیخیالش میشم میشینم پای کتابم. این مهم تره. :/هوووف. عجب داستانی داریما.
هوار سوت گوش هایت از احتمال ورود سامانه بارشی به چشم خبر میدهند ، وقتی صدای سوت مخابره میشود ، اصوات ماورا رنج صوتی را میشنویم یا عصب های بدکاره شورش کرده اند ؟
صدای ترک خوردن آسمان به گوشم میپیچد ، از اشک های نفرین شده آنهایی که به حقشان نرسیده اند فرار کنم .
غافلگیر میشوم با سرمای هر قطره ، شروع به تصرف خشکی های صورتم میکنند ؛ خجالت میکشم چرا که خجالت میکشم از دیدنت آسمان ، ملالت بار نیست خیس بشوم خیس هم بشوم بازهم زنده ام .
آسمان ، از او بپ
هوار سوت گوش هایت از احتمال ورود سامانه بارشی به چشم خبر میدهند ، وقتی صدای سوت مخابره میشود ، اصوات ماورا رنج صوتی را میشنویم یا عصب های بدکاره شورش کرده اند ؟
صدای ترک خوردن آسمان به گوشم میپیچد ، از اشک های نفرین شده آنهایی که به حقشان نرسیده اند فرار کنم .
غافلگیر میشوم با سرمای هر قطره ، شروع به تصرف خشکی های صورتم میکنند ؛ خجالت میکشم چرا که خجالت میکشم از دیدنت آسمان ، ملالت بار نیست خیس بشوم خیس هم بشوم بازهم زنده ام .
آسمان ، از او بپ
دخترکی راه راه قسمت اول .
ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
برای رسیدن به بالاترین حد موفقیت، باید شکست را در آغوش بگیرید.
شیرینترین پیروزی آنی است که دشوارتر بوده باشد. آن پیروزی که عمیقاً به آن دست یابید و به خاطرش با هر آنچه که دارید بجنگید و بخواهید همه چیز را تا لحظه نزدیک شدن به موفقیت در میدان نبرد رها کنید.
ادامه مطلب
باید از اول شروع کنی. همه همین را میگویند. اما زندگی که شطرنج نیست؛ آدم وقتی محبوبش را از دست میدهد که دیگر واقعاً نمیتواند از اول شروع کند بیشتر چیزی است شبیه ادامه دادن بدون او...
+اولین تماس تلفنی از بهشت
در تاریکى متوجه نشده بودم پدرم کنارم نشسته است
با حسى شبیه گناهکاران زمزمه کردم:
این اواخر بعضى شب ها بى خواب مى شم.
با مهربانى زمزمه کرد: مى گذره. هنوز جوونى. هنوز خیلى زوده که به خاطر غصه هات بى خواب بشى. نترس. اما وقتى به سن من برسى چیزهایى
وقتی برای تلگرامتون رمز گذاشتید، و پیامی براتون میاد به هیچ عنوان روی پیام نزنید(حتی اگر منتظر پیام شخصی هم بودید باز هم دستتون رو بهش نزنید) به جاش خود برنامه رو باز کنید. تا ببینید کی بهتون پیام داده.
چون ممکن استاد راهنماتون باشه بعد شما به یک باره وارد صفحه چت میشید و سین میخوره ... و تو باز دست از پا دراز تری اما او گفته، قرار بود هر هفته به من گزارش کار بدی چی شد؟ فردا گزارش کار میفرستی.
بعد مجبور میشی دوباره بهانه سنبل کنی خدایی من جای است
۱:حرف زیاد است. زیاد.
۲:دلم برایش سوخت! گویا دیرش شده بود و داشت کاغذ به دست میدویید تا ما را دید خجالت کشید و گام هایش را عادی کرد. سعی میکنم ادم ها را از روی قد و هیکلشان قضاوت نکنم و به اخلاقشان بها بدهم. کاش ابتدا روح و صیرت ادمها را توی چشممان میخورد و بعد شکمشان!
بی وقفه در ذهنم گذار می کند...
کسی نیست به من بگوید بس کن !؟ بعد از 5 ماه چه می خواهی؟
آخرش شوق دیدارش مرا خواهد کشت...
دیدار کسی که برایش ارزنی مهم نیست...
و من.... این جا.... در چه سیر می کنم ؟
آخرش آن بالا سری لبخند می زند و می گوید " دیدی تمام حرف هایت یادت رفت ؟ دیدی هنوز هم قلبت به خاطرش می کوبد..."
فراموشش خواهم کرد !!!!
----------------------------
سلام علیکم دوستان...
امید وارم کرونا نگرفته باشید :)
قراه بچه های مدرسه رو ببرن ورزنه...
سه نفر به علاوه معاونمون
✍️راهکارهای کاهش اضطراب✍️ ♨️
اضطراب یکی از چیزایی هست که تو دوران کنکور همواره باهامونه و آرامش مارو تو شاد ترین لحظه هامون بهم میزنه. اضطراب به خودی خود چیز خوبی هست و باعث میشه به خاطرش بیشتر تلاش کنیم و درس بخونیم ولی میزان بیش از حد اون آزار دهنده است. ⏬اگه خیلی اضطراب دارید پیشنهاد می کنیم راهکارهای زیر رو پیاده کنید :
ادامه مطلب
ادامه مطلب
من امروز تقریبا هیچکاری نکردم. بیشترشو خواب بودم. فقط فرانسوی خوندم با یه کمی از کتابم. به خاطرش ناراحتم اما واقعا نتونستم خودمو بیدار نگه دارم. فردا دوباره شروع میکنم. از پسش بر میام قول میدم بهت. قول میدم حتی بهتر و بیشتر از این مدتی که خوب کار میکردم باشه. امیدوارم منو به خاطر کم کاری امروز ببخشی. نمیتونم بگم دیگه تکرار نمیشه چون بعضی وقتا واقعا کنترلشو ندارم. اما تمام سعیم اینه خوب و درست کار کنم. فردا دوباره شروع کارمه. برم که باید سه یا چه
پای پدرش روی فرش خونه سر خورده بود و تا پدر از بیمارستان مرخص بشه به هم ریخته و آشفته بود.
دیروز که با آرامش گفت میفهممت میخواستم بگم پای آقا رضا از زندگی سُر نخورده؛ قطع شده.
نمیتونم تنها برم بهشت زهرا...چند بار تلاشم رو کردم برم. یا تصادف میکنم یا گم میشم.
احساس وقتهایی رو دارم که گم میشدم. خجالت میکشیدم به بقیه بگم گم شدم.
من:یکی از اینترنای سال پایینی دیشب کشیک بود و برداشته بود بچه ی شیرخوارش رو همراهش آورده بود پاویون،تا صبح ونگ زد نذاشت بخوابیم!میکول:خاک تو کلّه ات گلی!!!
من:خاک تو کلّه ی پوک خودت،چرا فحش میدی?
میکول:من جای تو بودم میرفتم زیر خاک از خجالت که سال پایینیم بچه داره و من دوست پسر هم ندارم!!!
من:******:|
سلام
من خودم خجالتی نیستم ولی این روزها نسبت به گذشته آدم های خجالتی رو بیشتر می بینم به خصوص توی مردها که به نظر می رسه کلا نسبت به نسل های گذشته از نظر رفتاری خیلی متفاوت تر شدند.
شما صفت خجالتی بودن رو چقدر مثبت یا منفی توی همسرتون می بینید؟، آیا حاضرید با شخصی که خجالتیه ازدواج کنید؟، اگه نه چرا و چه دلایلی دارید؟، و دخترید یا پسر؟
مایلم ببینم جنسیت افراد روی اینکه این صفت رو توی همسرشون قبول کنند تاثیری می ذاره یا خیر، می خوام دوستان با
منکه از خبر مامانم کلی شوکه شده بودم نمیدونستم باید چی بگم،یجورایی خجالت میکشیدم.
قرار شد عمم یه روز بیاد خونمون و با من درمورد خواستگاری حرف بزنه،اومد ولی اون هم خجالت میکشید باهام حرف بزنه.
یه قرار گذاشتیم که پسر عمه و عمه حان! بیان خونمون برای حرفهای اولیه.توی این قرار ما حدود ۲ساعت حرف زدیم.من از خجالت داشتم اب میشدم چون اولین باری بود که بدون حضور خونوادم داشتم با فاصله ی ۱متری با یه پسر حرف میزدم اونم چه حرفی.
مامانم و عمه جان مارو تنها
از صبح که بیدار شدیم خبرای بد پشت سر هم می رسن حتی اگه نری دنبالشون
نمیدونم خدا چ جوری میخواد از خجالت مردم خاورمیانه در میاد
خودش بخیر کنه ما دیگه ظرفیتمون پره
امروز به بیخودترین شکل ممکن گذشت قبول نکردن تو شهر خودمونم بیام نمیدونم چی میشه منتظرم زودتر بیس و دوم بیاد.
سردرگمم،دچار شک و تردید بدی شدم و نمیدونم باید چیکار کنم....نذاشت به روز دوم و سوم بکشه و اومد از سفر ولی همش با خودم میگم ای کاش نمیومد...ای کاش اون حرفا رو نمیزد....من واقعا نمیدونم چه تصمیمی بگیرم....من این مدل آدمی نبودم،میدیدم یکی خیلی داره به شخصیتم و خودم توهین میکنه میبوسیدمش میذاشتمش کنار ولی همه مدل حرف زدن و توهین هاش رو تحمل کردم....ولی آخرین بار حرفی که زد برام خیلی سنگین تموم شد....بیش از حد سنگین بود، به شک تردید افتادم برای موندن باها
من از آن دخترک 7 سالهای که خجالت میکشید و میترسید که زنگ خانهیشان که با زنگ خانهی صاحبخانه یکی بود را بزنم تبدیل شدهام به زن جوانی که آدمها را فارغ از جنسیتشان دعوت میکند تا با هم ملاقات داشته باشند.
همان که عقب ایستاده [کلیک]
والا من امشب دنبال #نذری نبودم. رفتم عکسهای خواهرم را بگیرم که دیدم اذان دادند. میدونستم اون اطراف یه مسجد هست. گفتم یه سواستفادهای کنم و برم نماز جماعت بخونم. نماز را خوندیم و حاج آقا رفت روی منبر، گفتم تو که اوضاعت خرابه، بشین یه خرده موعظه بشنو شاید آدم شدی. منبر که تموم شد، وضهخون اومد و روضهی حضرت قاسم را شروع کرد، نتونستم دل بکنم و نشستم. بعد سینهزنی شروع شد. گفتم فلان فلان شده چهارتا سینه هم برای امام حسین بزن، خیر سرت سید حسین
مهدی زنگ زده بعد سال ها به من زنگ زده
میگه ساقدوشش بشم !این ینی صلح!!!
نمیدونم قبول کنم یا نه؟؟!!
از یه طرف چرا باید همچین چیزی از من بخواد !؟
چرا میخواد تو بهترین شب زندگیش من کنارش باشم تو آتلیه وباغو....
میدونی مهدی خیلی خیلی از خانواده من خجالت میکشه
خب با اینکه بابای اون هم کارخونه داره!!
سوالی که این شب ها ذهنمو درگیر کرده اینه که می گم چرا ما از سینه زدن و فریاد زدن بر مظلومیت امام حسین علیه السلام هم خجالت می کشیم ؟
ماجرا از اون جایی شروع می شه که اکثر آدما یه خصلت عجیب و غریب دارن بنام تبعیت از جمع ، یادمه چند وقت پیش می خواستن یک طرف بلوار سپاه رو آسفالت کنن که همون مسیر مسدود شده بود ، یه سری راننده ها از اون طرف خیابون و بدون هماهنگی راهنمایی و رانندگی و یا مسئولان مرتبط سرخود از اون دست خیابون و خلاف راننده های اونوری ، را
بیشتر از یک ساعت نمیتونم پشت میز بشینم و درس بخونم:)) اینقدر رفتم و اومدم و دیگ خجالت میکشم و درکل دیگ حالم از درس خوندن داره بهم میخوره:)) نسبت ب اسکال هم فوبیا پیدا کردم:)) اصن دستم میخوره ب جزوه اش میخام جیغ بزنم:))
در کل امیدوارم ک "اولین امتحانِ" خوبی دربیاد!
حالم خوبه. دیشب سر یه موضوعی قاطی کردم :( و به خاطرش هنوز ناراحتم تا نصف شب گریه میکردم تا بالاخره خوابم برد.اینم یجورشه دیگه شانس منه. اما من یه راه نجات دارم. تنها یه راه نجات. باید سخت کار کنم تا از این وضعیت بیام بیرون. فقط به این امید زندگی میکنم تا بتونم از پسش بر بیام. من باید خودم زندگیمو تغییر بدم چون هیچکسو ندارم که به فکرم باشه. این شرایط مزخرف تنها راه نجات ازش کارکردنو کار کردنو کار کردنه. من فقط همه ی امیدم به همینه. هیچ راه نجات دیگه
امروزم شروع شد. خوبم شروع شد قبل از ورزش زبان خوندم. بعدشم که الان اومدم رفتم حموم و تازه میخوام شروع کنم. مثل کسی میخوام باشم که اگه کار کردن و خوندن رو ازش بگیرن انگار که زندگی شو ازش گرفته باشن. میخوام دوباره سرم تو کارو زندگی خودم باشه. یه مدت درگیر بیرون شده بودم. انگار که خودمو گم کرده باشم اما الان خب کار نکردنم ضربه ی بدی برام. دلم نمیخواد اینجوری باشم ادما همیشه انتخاب میکنن. خودشون انتخاب میکنن که چی میخوان بشن. دلم نمیخواد اینده ی وحش
صبح بعد بحث کوتاهم با بابا با توپ پر رفتم پیش مشاورم و داستان رو تعریف کردم و هر آن منتظر بودم حق رو بهم بده و بگه: "آخی...چقدر تو طفلکی هستی. چقدر مورد ظلم واقع میشی". ولی زهی خیال باطل! بعد از یک کم صحبت آخرش حرفای منو با لحن من تکرار کرد و چقدر خجالت کشیدم.مثل یه بچه 5 ساله که عروسکشو ازش گرفتن و داره گریه میکنه.
تاکید رسول خدا صلی الله علیه و آله بر خلافت امیر المومنین پس از خود (به روایت اهل تسنن)
ابن ابی عاصم شیبانی از علمای اهل تسنن روایت کرده است:
۱۱۸۸- ثنا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّی، حَدَّثَنَا یَحْیَی بْنُ حَمَّادٍ، عَنْ أَبِی عَوَانَةَ، عَنْ یَحْیَی بْنِ سُلَیْمٍ أَبِی بَلْجٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مَیْمُونٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم لِعَلِیٍّ: " أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی، إِ
بعد پست کردن متن قبلی صفحه وبلاگ رو باز کردم و شروع کردم خوندن. اول از همه درباره من رو خوندم.
جالبه نه؟
اینکه ادم تو یه بازه زمانی تمرکز زندگیش و ادمای مهم زندگیش یه سری افرادن ولی کی از چند سال بعدش خبر داره؟
چقدر میتونه همه چی عوض شه؟
از ازاده و میثم نوشته بودم. نوشته بودم که باارزش ترین ادمای زندگیمن. :))
الان ولی هر کدوممون کجاییم؟
ازاده و نمیدیدم اصلا. ازش خبر هم نداشتم. نمیخواستم قبول کنم دوستیمون واسش تموم شده چون واسه من تموم شده نبود ح
درباره این سایت